پاییز زیبا و دل انگیزم سلام
لحظه ی آمدنت فرا رسید و چه بی تاب و سرخوشم از آمدنت .
نیمه های شهریور که می شود
از التهاب آمدنت ؛
جوانه های احساسم زودتر از موعد به گل می نشینند .
پاییز جان
آه که چقدر برایم سرشار از سخن های ناگفته ای .
آه که چقدر
برگ برگ الوان و اغواگرت ؛
روحم را جلا می بخشد .
همیشه برایم لبریز رازهای سر به مهری
به من بگو پاییز جان .
به من بگو رازهای سر به مهرت را .
پاییز جان
خودت بهتر میدانی که همیشه دلم ؛
آنچنان در تب و تاب امدنت بیقرارست ؛
که همگان در شب عید و آخر اسفند اینگونه بی تابند .
آری پاییزم
تو با آمدنت هم روحم را مینوازی و هم
سرم را به فکر وا میداری و مرا تلنگری می بخشی و میگویی
نیمی از سال گذشت ؛
چند برگ از دفتر آرزونامه هایت
ورق خورد ؟
چه کردی ؟ چه پیشرفتی ؟
چه تغییر و دست آوردی داشتی ؟
خوب میدانم که زمان را یارای ایستایی نیست ؛
هم چنان که تمام برگ برگ الوان و اغواگرت ، در فضا رقصان و رها
بر بستر خاک بوسه خواهند زد .
آه پاییز جان
امشب می آیی و میدانم که میدانی
عاشق برگ برگ الوان و اغواگرت هستم .
درباره این سایت